قبل از روز(آدم) اول

ازسینه یِ مرد  بلند که شدم   خواب صبحش گرفته بود

پا از دامن عبور دادم

به لب رنگِ میل او گرفتم واز شبِ لای یقه اش خط چشمی کشیدم که نپرس  

توی معدنی روی میز    درازتر  می رسد قطار

 به نظرِ ایستگاه 

 بوی یقه به هم ریخت  تعادلِ جهانِ ما    دو تا  به هم   می آییم  

 بعد از نیمه شب         شنید واگنی مست خورده بود

تو من شدی من تو شدم  تو من    من   مَنگ شدم

به خاطرِ آفریقای اطراف     اندازهِ  گرسنگی اش      نه تا به حدِ برآمدن شکم        و لب های درشت     درشت خوب  می چیند

 از بس     پدرش رفته بود هند تا عصرجمعه المبارکی دارو بیاورد

تبِ   خطِ دویست وهفت   دارد مــــــی کُشد ریل مزه ها را زیرِ ابرو  

باریکتر     تا به حلقه ی راست تو      

هیچ نظرِ سوئی استفاده نشود




نظرات 9 + ارسال نظر
حمید جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ب.ظ

خوب بودی .........

سید مهدی موسوی شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ق.ظ http://bahal3.persianblog.com

سلام دوست عزیز! با مطلبی پیرامون همجنسبازی و غزل پست مدرن به روز کردم در ضمن یک شعر جدید هم زده ام! منتظرم...

سیاورشن شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:14 ب.ظ http://siavarshan.blogsky.com/

سلام ...زیباترینی بود که من اینجا خوانده بودم ....چقدر اشناست قبل هم خوانده ام ؟ یا خوانده بودی؟......

م.قیری دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:50 ب.ظ http://tem.blogfa.com/

سلام. این هم یک پک زنانه

هادی کیکاووسی دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:26 ب.ظ

سلام ساجده
من تازه دارم وبت رو میبینم خوبه تلاش کن از شعرای بچه های مترجم هم استفاده کنی
به ما هم سری بزن خوشحال می شم
treeman.persianblog
مرسی

موسی نوشادی چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:46 ق.ظ http://moosanoshadi.persianblog.com

سلام .فکرکنم قبلااین شعرروخوندی .حداقل شایدیکسالونیم تادوسال پیش درانجمن.وهنوزهم قوی.به روزم ومنتظرنقدونظرات.آسمانی باشی.

کامیرا جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:59 ق.ظ http://www.bandarabbascity.com

قشنگ بود. منتظر بعدی هستم.... بندرعباس سیتی آپدیت شد.

صبرا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ق.ظ http://sabra.blogsky.com

می دونی ! چون این یک کمی قدیمیه . یا من حس می کنم اینطوریه ؛ با اون خطی که من گرفته بودم وداشتم باش پیش می رفتم یک کمی فاصله داره . چطور بگم . مثل اینکه وسط دویدن برگردی پشت سرت رو نگاه کنی ببینی بقیه چقدر بهت نزدیک شدن...

عباس حسنی یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ب.ظ http://abbas57.persianblog.com

سلام. چه چیزی بود. حالا یا خوب فهمیده‌امش و یا اصلا نفهمیده‌امش. در هر صورت یک‌جوری دست دادیم به دست هم -من و این شعر- که یعنی.... نمی‌دانم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد