در هیئت نامه ای احتمالی گزارش آمد ماه ...

زیر سر آسمان بلند شده کوچک ریز سرد از تارکی به هنوزش بیست درجه افق ماه بود دید نشده بازو به شکل دادن نشان اسد

بکشد غرب زلزله از سمت تخت زمین زد و مرکز حکومت را نقطه دست گرفتن بازو ماهیچه ای قرار داد از سر شوق میان آن و هر چه در

میانه آن دو است پاها کورند همه  مات از چشم آمده به مچ گیری گم گار شدن در فرصت میخی میدان وسط بازی مخ مخاصم فرو هشته

و سط به ریز وجهی متحمل به رخ مشکینش باد دست دارد رفیع هر چه بتراشد دود به مسیر شانزده رخ ماه به میان دو لب مختل بسته

 آب روان خشکش زد استرداد خاموشی دو اتاق از سر شهر ایستاده به چشم بندی همی گفت هر وقت که  بخوای گم می شی

سر از احساس به انتقالی دست پنجه نرم فشار می گیرد در طلوع نیم ساعت بعد آتش روشنی پا گرفتی است میانه هر چه ماست

به چادرم برو        

پناه بر گاهی که چشم می بندی به دو باره باز

با اشاره دست به سمت نگاه کن می چرخم من در پنجره کلاه زردش را می بینم و نازکی رنگ رفته ی ماه داشت پشت آفتاب بیاد

-دیدم

- بعضی چیزا رو خوب می بی نی

- ها

- چه دورند

- نزدیک میشن 

- ماه دیگه

- داره صبح میشه

- دیگه چیزیش نمونده

لعنت بسیار بر بندر عباسی که مرکز دور شد ماست

- دور میشیم

- زمین گیج از بی دوتایی

- اگه یادش بره صبح کنه چه تو میشه؟

- انرژی از هسته ساقط      تو مثبتی با نیروی شمال و جنوب جریانی داری

- چه حرف های تازه

- مگه قبلن تکراری میزد

- قبلن نبودیم ما      با هم دیگری   

- ها نبودیم

سر جا می آید گیرانی دنی  

- اذیت شانه نیستم ؟ 

- نا اصلن  

زانو با حرارت وصل گرفته به چفت شانه سر از بازوی سفت لمس  همه چیز نهایت بسته گرفته

- حق با تو شد   بریم

- بریم

در مسیر خطوط دست ها نشانی خالی است خوش داشت از یافت کردن جا به جایی که تو سنگ بندازی

پیدا شود همه من در کلاه که سر می خارانی من شانه دارم بدم  

- این را چرا دست گرفته ؟

جواب نمی رسد  از درد سینه ای که تپش گرفتاری داده        تا بیاد

- هیچی

سرش بر می گردد و پوسته کنده تر از سیب های صبح افتادنی ام 

  

  

 

  

از برف پناه بر گاهی که چشم می بندی

با سر انگشتان تا پوسته پوسته

به ما می آید پرتقال شب و سیب های صبح

از سینه تو زده ام بیرون سبز مو      با اختلاف بسیار در روز و شب چشم ها

چنان نیستم محسوس که تو گرمی در برف ریزش