زیر سر آسمان بلند شده کوچک ریز سرد از تارکی به هنوزش بیست درجه افق ماه بود دید نشده بازو به شکل دادن نشان اسد
بکشد غرب زلزله از سمت تخت زمین زد و مرکز حکومت را نقطه دست گرفتن بازو ماهیچه ای قرار داد از سر شوق میان آن و هر چه در
میانه آن دو است پاها کورند همه مات از چشم آمده به مچ گیری گم گار شدن در فرصت میخی میدان وسط بازی مخ مخاصم فرو هشته
و سط به ریز وجهی متحمل به رخ مشکینش باد دست دارد رفیع هر چه بتراشد دود به مسیر شانزده رخ ماه به میان دو لب مختل بسته
آب روان خشکش زد استرداد خاموشی دو اتاق از سر شهر ایستاده به چشم بندی همی گفت هر وقت که بخوای گم می شی
سر از احساس به انتقالی دست پنجه نرم فشار می گیرد در طلوع نیم ساعت بعد آتش روشنی پا گرفتی است میانه هر چه ماست
سلام خانم کشمیری خوشحالم که دوباره بعد از یه مدت طولانی موفق شدم یه کار از شما بخونم نیومدم اینجا نظر بدم چون هنوز هم با این مغز کوچولو و تنبل نمی تونم متن شما رو تجزیه و تحلیل کنم فکر می کنم برای اینکه با متنتون بتونم ارتباط برقرلر کنم نیاز دارم کارای شما رو از ابتدا دنبال کنم که شاید به نتیجه ای برسم چون مطمئنم که پشت این کارها فکر و حس قویی هست و حتی خوشحال می شم که منو در این ضمینه کمک کنید به خودتون و آقای آرمات هم سلام برسونید
نمی دونم هنوز جلسه عصر سه شنبه بر قرار هست یا نه
نمی دونم چی بگم که منو یادتون بیاد منو داخل جلسه های سه شنبه می دیدید البته مهم نیست لطفا اگه آقای آرمات وب دارن آدرسشون رو بهم بدید خی.......لی خی......لی ممنونم به روز و پیروز باشید
هنوزا سه شنبه ها بر قراریم
مرسی از امدنت .با ما به از این باش که ...
مطلب آف اخونم . ممنونم از ای که بی مه سر اتزد . با آرزوی موفقیت برای شما ...
خواندم....چطوری؟....بود
بیشتر چرا نشدی !
سلام
خانم کشمیری با اینحال که قبلا نوشته های شما رو خونده بودم از اینکه تونستم یاداشتهای تازه تون رو بخونم خوشحالم میتونم بپرسم سبک نوشتاری شما چیه ؟
از نظرات بقیه تونستم بفهمم که شما در شب شعر هر هفته شرکت می کنید . این خوبه .
فکر می کنید همیشه از کلمات به اینشکل استفاده کردن میتونه حرفتون رو به جامعه امروزی برسونه ؟ یا اینکه اصلا براتون مهم هست که چقدر دیگران نوشته هاتون رو بفهمند؟
اگر برای صفا و جلای دل شعر را می سرایید گوارا باد لحظه های نابتان اما اگر برای رساندن صدایتان به گوش دنیای امروزی باید بگم کمی بیشتر به دنیای پیرامونتان فکر کنید من و انتقاد مرا ببخشید .
خیلی خوش به حالم شدی با گوشم ...
سلام بازم این مزاحم شد خانم کشمیری بازم معذرت می خوام من بندر نیستم و متاسفانه نمی تونم در جلسه ها شرکت کنم اما شدیدا به نظرات اون جلسه و راهنمایی های بی دریغ آقای آرمات نیاز دارم لطفاا گه ایشون وبلاگ یا هر چیز دیگه ای دارن اگه ممکنه و زحمتی نیست به من بدید خی.....لی ممنون می شم موفق باشید یا علی...
تا جای که می دانم نه وبلاگی نیست
مطلب زیبا بود...متاسفانه من با شعر میانه ای ندارم...مطلب قبلیتان را به عنوان یک شبه داستان خواندم...اما این یکی... به هرحال بیشتر شعر بود...درضمن به روزم با سیاه و سفید... منتظرم...با احترام...
سلام ، سال نوتان مبارک ، همیشه ی زندگیتان سرسبز و شکوفا (( در گلستان دمیده نور بهار / چشم گل را به این دیار بیار )) به امید دیدار
زلرله ای که در وسترن ما آمده رفته تا همان لایی که پای حضرات از آویزان شان بلند تر شده / با حس تان مواقم خیلی / به چادرتان می آیم یا آللاه
سلام! با بعضی متنها گاهی وقتها گیج خوردن هم خوبه مگه نه؟ کتابها رسید یا نه؟
خیلی با زیاد مرسی تم از کتاب و در انجمن معرفی می شود ...
از چشم سوم دیدن و بردن ماه به چادر.....
باشتا.......
خانم کشمیری سلام
برای دیدنت در سمت دریا ...در ساحل ایستاده ام
انجمن های که از ان حرف میزنید هیچ بازده مثبتی نداردوفقط برای حال و احوال پرسی است....
مگو کلام بیچیز و نارساست
بانگ اذان خالی نومید را مرثیه میدهد!
...
این بحث خشک معنی الفاظ خاص نیز
در کار شعر نیست...
اگرشعر زندهگی ست
ما در سیاه ترین آیههای آن
گرمای افتابی عشق و امید را
احساس میکنیم :
این یک
سرود زندگیاش را
در خون سروده است!
ان یک
غریو زندهگیاش را در قالب سکوت!
اما اگرچه قافیهی زندهگی
در آن
چیزی به غیر ضربهی کشدار مرگ نیست
در هر دو شعر
معنی هر شعر زندهگی ست !!
زندهگی !