تاب از من چه می ستانی ای دوست

تابستان از دل من  می آید عقد کند

از هفت تا دورِ زمین آنطرف   تر

لِپتون      عصرانه خوبی است   وسط هفت سنگای دلِ ما

کسی خیال کرد

شب چیزی بِشود که نَشود ظهر         

عرقِ لای انگشتانت           موضوع شود

مثلا    چشمها    آبی که نبود      خواستم   و شد

از لجِ سه شنبه ای که بیاید

به روسری ام جایش می دهم

فردا    جمعه       آفتاب خوبی دارد  

 

 

             جای گنده ی یک عکس اینجا نشد مثل گنده ی یک پا

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آنتیگون پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:25 ق.ظ http://antigon.blogsky.com

خب اگر اهل خشونت نیستید نرم اش میکردید و جایاش میدادید...

مهدی پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 02:47 ب.ظ http://kouhdarman.blogfa.com

اتاق من پر از تابستان است...
تابستان... تاب ستان...

موگ پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:00 ب.ظ

و باز سلام...سلام به این شروع دوباره باز زیبا...

همیشه میتوان به شروع از اول برگشت..

یداله شهرجو پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:18 ب.ظ http://samtedarya.blogsky.com

خانم کشمیری سلام
آدرستان را برایم ایمیل کنید تا کتاب را برایتان بفرستم ...ضمنن با کار تازه ای به روزم

حسین شکر بیگی جمعه 2 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:03 ق.ظ http://hazyanat.blogfa.com

سلام بر دوست!اولا امروز جمعه هست و آفتاب خوبی هم دارد کمی هم اذیت می کند ! دوم اینکه تو کتابت این شعر را خوانده ام قبل تر! سوم شعرت من باهش مث یه قطعه موسیقی برخورد می کنم میذارم نتهاش منو ببرند البته به جاهای خوب و می برند بامثلا سطر دوم با مثلا سطر آخر من اینا رو کنارهم اصراری ندارم قرار بدهم من هارمونی خودمو با اینا میسازم و این خوبست ! راجع به کتابت برات خواهم نوشت! شاد باشی

منتظرم و مرسی تم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد