دور ام ایستاده ای و دلم برای هیچ چیز میان مان نمی جنگد
باد تا تو هستم هستم می گوید و می کشد کنار برو
از خیلی
زیر سایه تو چتر بسته ام
بودی و محال که نیست
تابستان شود
بادبادک از بام بدوم
لوار هم باشد
سر انگشت کلاه بدهم چشم
بگیرد نقطه
پایین به کشد رقیب
بروم خیال خوش تنها من ...
می افتم
همه ی راه رفته
ظهر
بسته اند دستانم بی خود شکل
از خیلی زیر سایه
برداشته شده از دفتر های خاب ایده به بیست و چار روزی از اردیبهشت ماه سال هشتاد
از بس زیاده شد عنوان
وقتی باشد من باشدی ام شور انگیز هر زهر ماری که از لندن خراب نه شده به میل من حالا گیج از دوتایی زمین چرخ نمی نمی زند
در تن جمع بسته شده مریض ام امامی با جماعت خانه نرفته
سلام! به نظرت راجع به این شعرت چی بگم خوبه؟
هر چی بلدی و در حق ام است
این قدر گند زدم یعنی ...
گمانم از توصیف مه گرفته لحظهها دست برداشتهای و یک کمکی شدی مثل آدمهای ...
بماند...
تا استاد چی بگه...
دیگه دیگه...
من سر به هوا حوایی ام که نه دارد به شود آدم
ثقیل بود اما از بعضی جهاتش لذت بردم .یکی دورام ایستاده ای و دلم برا هیچ چیز میان ما نمی جنگد و دیگر زیر سایه ی تو چتر بسته ام و چند جای دیگه .مفهوم لوار رو نفهمیدم و بعضی جاها چند بار خوندم اما افسوس
افسوس هم میوه رسیده تاسف است تا ما کالی یک ادراک رو بهتر درک کنیم
و تو .تا فهمیدنت ساجده هنوز راه زیاد مانده اما می آیم
فهمی ادن و جهات لذت
لوار باد گرم و سوزنده که در جنوب وزیدن خیلی دارد تابستان را
Likh likh kar deklo
Dekh dekh kar sojlo
Soj soj kar likho
سلام و سپاس . سیاه می بینم ات نوشته به رشته های تنیده به پیرامون را پیراهن کرده .
از آنطرف می گویم / ما وارثان کدام فرهنگیم ؟؟؟؟
سلامم به همین سیاهی شعر روزگارم و آن خال جنوبی
یک سئوال
ما وارثان کدام فرهنگیم ؟؟؟؟
اسلن فکر نه کرده امی
سلام ... ساجده !
سلام...
با یک شعر منتظر نظرتم...
وفق تر باشی...
سلام
موفق باشی و خوش
باشد بهش به گو
سلام
زیبا بود
مثل حس یک کودک
من نخندیدم وقتی بادبادک ترکید
خواهرم گریه کرد
پسران همسایه هورا کشیدند
اما من به چه بهتی ....
شاد باشید وشعر
بروزم
منتظرت هستم
موفق باشید.
سلام
پیدایت نمی کنم چرا توی این شهر؟
تا کجا به خاهی به بینم کنی خوبی استی