تاب ستانی روز های که روز می کنند

۳ تا ۴ ساعت مانده به تابستان و هنوز تب دارم از داغی زمین . خاب می بی نم شب است شرف است و دو ترفی دهان باز

تابستان از دل من می آید ابر کند

از هفت تا دور زمین آن طرف تر    لپتون عصرانه خوبی است

وست هفت سنگای دل ما

کسی خیال می کرد شب      چیزی به شود که نه شود ظهر

عرق لای  انگشتان ات مو ضوع شود   مسلن 

توی همین مسلن چند تا تاب از من ستانده و خود ام را دور نه زده برگشته ام سر از توی تاکسی به هوای بیرون که روز به نزدیکی من روز می شود می خام به توضیح زمین رسیده باشد