چند دوام برای ذخیره ماندن
خدای در سر شده ی من رو نه دیدی که زدی
و همه صدا از او بود جیغ کشی ده
نمی می رداَم از ضربه های توی سر
صدای من را به زد
جانی دنگ درنگی نه
واپسی نه
به چه نه ای
حال از دست تن ام می رفت و من را وست گرفته بود ام
یک گرفتاری شبیه نه بودن داشت شروع کند
و خاب از راه برداشته نمی شد
لازم است خدای دیگری داشته باش ام با صدای انسان فهمیده
بلند ام کن
فقط بلند ام کن
نه زار مورچه ها نگاه ام کنند
از سوراخ سیاه ریزشان می ترسم شان
سرد شده
با صدای بال پشه ها می رفت نور از برق پریده ی چشم
خدا از سر ام دست می برد جا به جا شود تا سه ضربه
باری دیگر
خیال می کنی دست چند برابر کتک
بلند تر از خدای کبود لب ها گو نه ها و چشم هاست
باز که اسم من در جهنم لیست می خانند
به سوز ام با لب ها سیاه و خورده ی ترک سر
زن ااانده را نمی برم
دست برداشته از سرم ام
یکی چشم چپ ام گریه می کرد آن جهنم ته
جای سوختن خوبی است از برای سر ضرب دیده
زیر کتک که می خورد تن جان به گیر
حدس می زن ام صبح دیر است
نمی تون ام خورشید را به بی نم
از من پریده جان
بهار برای چشمام خوب بود می سوخت
شه ری وری مو ها
توی سرخ ابرهای هر شب از دریا
اول سر گرفته من باش .
خیل ی خیل ی با حال کردمی شعر ی که خواندنی بودی پرتغالی که 206 مانده ای.
درود
سلام دوست خوبم
بعد از خیلی وقت
با غزلی به روز هستم
...
حکایت همه ی آنچه با من است هنوز
...
منتظر خوندن نظرت میمانم
در پناه حق
...
البته که جای من خالی بوده توی اون جلسه
ازین کارت بیشتر خوشم اومد و البته دلایل شخصی ای هم دخیل هست توی خوش آمدن من مر این شعر را !
رقص
سلام .به روزم با نقد داغت خانم
خوب است
سلام.خانده شد و خوب...
در آدرسی جدید و با شعری...
سلام ....
قدرت بازی با زبانتون خوبه اما من حس میکنم انقدر به این مسئله زیادی تو جه شده که احساس گم شده درون شعر
وگاه گاهی پرت میشه از مسئله ....
فکر کنم بهتره اول از خودمون بپرسیم چرا شعر مینویسیم
وچرا شعر می خونیم ....
من شخصا برای ارضاء شدن این روح اشفته خودم به بند بند واژه ها اسیر می کنم ....
پس با این روند باید شعری که احساسم
رو تحریک کنه ارضاءکننده است شاید بیشتر دوستان هم این احساس داشته باشن ....
پس سعی نکنین که در حق مخا طبتون ظلم کنین و بجای ارضاءکردنشون بیشتر به گم کردنشون توجه کنین....
اگر دغدغه ای از جنس داستان کوتاه دارید، پاتوق ادبی شما را به خوانش و نقد هفتگی داستان دعوت می کند.
این پنج شنبه مانند همیشه به روزیم با داستانی از علی یوسفی.
"یه نخ.فقط یکی"
سلام
اگر از من رد پائی نمی بینی دلیل ی بر نیامدن من نیست
من میام سر می زنم می خونم و ارادت دارم
یا علی
مم نون ات ام
ساجده می خونم این کار رو اما دوست دارم تو زبان رو از هر رو تجربه کنی زبان باشی مولد زبان باشی نه چیزی که زبان به واسطه ی اون شعر می سازه
بیشتر به گو !
سلام...گاهی هیچ اتفاقی نمی افتد....گاهی روزها می گذرد.بدون اینکه آب ازآب تکان بخورد.پرده ای کناربرود یعنی عکسی بشود توی یک قاب عکس آن هم کهنه بزند....ودراین..این درآرامش لعنتی.چیزی جزحس جانکاه پوچی برایمان نمی ماند.گاهی هم زندگی مثل همیشه است ..باراما ما هستیم که فرق می زنیم..فرق داریم نه از وسط سرمان...که دلمان یک چیزخاص می خواهد.یک هیجان خاص یا حتی نه..یک رویایی مرده ..اگردوست داشتید برای ماکارهایتان رابفرستد...اگردوست داشتید مارا لینک کنید..با امید روزهای بهتر در آینده....
سلام
این وبلاگ ادبی شما است ؟
چه زیبا
یه گونه خوبی نوشته های شما داره
اونم وادار کردن خواننده به خوندن دقیقه
خب این مشکله اما برای انتقال یه مفهوم موثرتر
راستی به کدوم طرف مایلی کوه یا ادبیات؟
البته یه چیزم بگم طیف هارمونی واژگان الزاما چیزی رو روشن نمی کنه
باید مغز در فرایند ادب شما به حرکت بیفته نه اینکه قفل کنه
یک هم راهی درون و به قول شماها حس مشترک
مرز مشترک
صعود مشترک
باید برای همه بود
رند بود
از همه در همه با همه
اما خاص
درک خوب چیزی است به راه افتاده
" جوونای قلعه ی پیر " در شادی آزادی نسیم خسروی با شعری از علی قراچه داغی به روز و منتظر هم صدایی شماست .
درود
شو ما هم می ثل دو ست تون کش میر چرا این جو ری می نویس اید؟
به هر حال خوشحال شدم از دیدن وبلاگتون.
سلام
جالب بود
لذت بردم
سلام
موسارا رو ببین
سلام تا ساجده. گاه گاهی که دیر شدم از روبه روی نرفتن بودم.تبریک برا جلسه که اولین بود در بندر و چه خوب. با شعری برا مریمَم بروز و منتظرت در مانی فستت. تشنهی شنیدنت نیز اَم! تا سبز، تا ساجده
سلام به ساجده کشمیری عزیز...د.رادور میخواندمتان...حالا نزدیک تر...موفق باشی.
خاندن همه اش دور است نزد شده
با تبریک سال نو . به ورز منتظرم
سلام ساجدی خوب بود اگه شعرهای شما کوتاه بشه زیباتر وگزیده گویی کنید با کلمه