نیما خانش متن ام
نگاه مرور گر به هر چه که به گذشته می رساند یک رساننده ی است برای کار انداختن به روشنی – یک تاریکی نسبت به چهره های خوب نه خانده شده باز می کند که ترجیح می شود به بند بستن و رها کردن در بعد – جلسه در چون و چرایی ها و همه حرفی شدن ها را کنار که بریزی فقت خانش اش ماند –
حاشیه چه می شود
حاشیه ها همیشه در خاهان اند که به متن به زن اند وارد شوند به جزء ی در بیایند- پیکر به بند اند – یا که پاره از زیت خود را بی اندازند در تنه ی متن که من ام این گوشه – حاشیه در وقتی مهم و کار آمد می شود یعنی پیکره مند در می آید که متن را از متن گرفته جلو خود اش را بندازد و بعد به خود اش بزند- که در قابلی یت به گیر اد – سمت دادن - بار را گرفتن –
در نیما خانش همه ی حاشیه ها که گفته و حرف درآمد به بی خودی سمت رفت و برگشتی نه کرد – می تونست درموردی مسل تعداد روزها – شکل غلت خانی ها – چرا نیما- جلسه گردانی ها - کلی حرف در آورد -
و این که در بعد از مدتی همیشه ما از بین می رود – کناره زدن – هل انداختن ها رو می شود و شکل مانده گند به خود می گیرد و حال به هم زن می شود – همه چی همیشه در کنار هم در زد است که شکل پیدا می دهد – همه می توانند حازری متن باشند در هر شکل که در کارند – نمی دونم چه قدر حاشیه گرد گرفت –
به سختی در آوردن فرح
موسا خاند و گفت
آرمات چیز های رو باز و بسته کرد - شهر جو یدالله است دیگر
آمدن ها و شنیده کردن ها
برق که از جلسه به پراد
جلسه گردان که در اندازه خودی اش موفق و شروع داد خوبی گرفته - و خاب که در جا می زد -
من قول دادم که عکس های خوانش رو به تصویر بکشم ولی خب مثل خیلی از قولهای دیگه وفا نکردم و تو جبران کردی و چه به جا و زیبا
به جا که نه زیبا هم از دید می آید سمت تو -
سلام خانم کشمیری عزیز
مرسی بابت گزارش تصویری زیبا و عکسهای زیباتر تون
ممنون از زحمات شما
به چشمی شما شاید نرسندی اما زیبا خوب یک چیز نیست - هست!
مم نون برا آمدنتان با سرخی پیراهن
چه کرده ای که عکس ها از متن خواناتر است.
اول که چه قدر دلمان تنگ شما است -
خیلی خوب به آب رسیده .برای آتیه گن جیش کک چیز های دارد.بیا خانه من بیا
سلام . درود برای تنفس
:)
خانش شد.با اخرین اخبار از پشت پرده جشن تئاتر به روزم.
سلام دوست گرامی
به روزم با شعری و منتظر حضور شما...
موفق باشید و شاعرتر.
خداحافظ
برق که رفت شمع روشن شد پس وقت احضار بود نیما اومد روی لبه پنجره نشست چند نفر داشتند نیما را خونی می کردند هوا گرم بود دست کرد دستمال کاغذی بردارد عرق روحش را خشک کند نتوانست رفت توی بطری آب معدنی خودش را شست بعد لم داد به درازای میز شمعها از شکمش بیرون زده بود دستاش رو گذاشت زیر سرش همین طور که گوش میداد به خواب رفت...
از خواب که پرید هنوز خونیش می کردند
- گپ خواستم بر این گرد سپاس شوم
کسی صدایش را نشنید به همه نگاه کرد دوباره گفت فقط یک نفر که مثل جن شعر می گوید یه کم لبخند زد شاید شنیده به روی خودش نیاورده
به خوش مانی گرفت
از دیدن موسا بندری عزیز و سعید آرمات گرامی بسیار خوشحال شدم حتی تو عکس
سلام
گزارش تصویری و نوشتاری زیبایی شده است موفق باشید
سر بزنید
خوشحالمان میکنید
با سلام وخسته نباشید شعرهای زیبائی سرودید انشاء....موفق و موئید باشید منتظر اثر جدیدتان هستم با تشکر paslar