می سرور


باشد که باشی از پاشیدن گرم و رها از بلندی پرت آب

لزومن از سرت خلوت می کند

ته عصر وقت باز نشد     از پشت خانه با چه آر تا دیو    
از سر زمینه ای فراخ شده  

گل به چینش سر بدهی     بالای چند تخته کم      لازم به صدا نی ستم  توی تاریکی   پشت گودی پنجره بیا     وسط به حیاط درخت سر آفتاب    هوای بازی با دم ش می آید    تو   توی علف   به گرد گردی  
مزین به چه ی آخر اژه     به قبل از هر چه باید   

 مال منی   بی چون تو پیراهن از دبر    بخواهی نخواهد شد       حالا تو به گرد

 به کسی نمی ماند در بین ما بگوید برگشته ای      نزدیک سر شام تاریک   

  بی هر از وقت به هوای که می افتد توپ به خانه    ا ین کله پریشان موی کوتاه   با چندی فر جرم به حد پارگی دارد  
  استراحت یک شبیه خوانی مستراح، لزومن از سرت خلوت می کند.

 

اراضی کم درخت

کو   تا دور بزند آفتابی به نشان دادن دم گنده موشی ترسیده

در اراضی کم درختِ پر سبز

خواب کردم   تو جنگ کردی          همه جا سفید کرد

تنه ای   در بشود به جدایی پل    تاب بیاورد از روی دو فاض

بیشتر بکش

دعوت نخی را از پهلو

نمی رود از روی هر چه سنگ بگوید     بس تا گم کرده دویدم   

ریخت برفی گلوله   پر همه شان    از فشار فوقانی اجتماع

به دار دست

خیس کرده ام به رو هِشتِ پگاه

به نزدیکی سه باری 

اسب آمد   با ران آمد

ران  با سر به شام رفته جلوتر

ترا  من   جبیلی

بیفت  دور همین دور

کوب کوب آی!

دود دارد 

لب های پر از سه زارینی    به حرف     بیاورد سر سرخی بیرون