باهار با رنجش بوی ته ریش ها
شایسته ی برگرد ام می کند
برگرد پای نه شسته ی درد من است که کافر می شود به بلند
به امن
چشم های فاسله ! گوش کن باد است
رها آورده بود ام
سر از آویزان
رنج برف است که می زند در نشان
تا اندوه زرد به شاشد در دانه های سفید و
بلند ام نمی براند در مقام خاک
راه است کور
صدا کن
باد کن
کمین شو
واژه ی دیگر ام کمر کوه تو است به زبان تیغ
بوی چانه و دهان را همی گَردَم تا دایره باز کند از مو
با ذات نه شسته ام
چه سرها که به گشته ام به گران
حاشا |