نه می توانی بر ام به گردانی از جریان موی رگ های که چشم را خون می دهند سرخ رنگ ها به ته محو دو چاره شده اند که سوخته تب در رهایی تن رها رها که بخار می بی نی و تسلیمی با دست های بسته در بغل هر جا بری پی دا شدنی زمینی با لب ها من ماتیکی ماسیده - نمی دونم این که هر وقت شعری می خاند گریه بود و من را همیشه غم گین می کرد و هم چنان دارد گریه می کند با سر تکان های بی شمار ۵ شنبه روز به تاریخ ۲۲ اسفند ۸۷ شعر خانی در مرگ شاعر علی تسلیمی در خانه شهریاران جوان با شعر خانی شاعران مسعود فرح ولی رضایی موسا بندری سعید آرمات ساجده کشمیری محمد ذوالفقاری امین امیری غلام حسین ترکمان و جواد قاسمی انجام می شود - |