مورد واقعی وجود ندارد تنها شیوه دیدن وجود دارد


نویسنده ادبیات را همچون هدف می شناسد و جهان آن را به او همچون ابزار باز
می گرداند. خواننده، اثر ادبی را ابزار می داند و همواره با آن چنان رو یارو می شود که انگار با نوشته ی یک نویسا ( نویسا زبان را ابزاری می داند تا به اهدافی فراسوی آن دست یابد . سخن نوِیسا همانند سخن علمی است که آرمانش رسیدن به یک معنای نهایی است . نوِیسنده، اما، پیش از هر چیز مجذوب ماهیت ابزاری که به کار می برد یعنی زبان است ) روبروست . خواننده می پندارد که فراشد دلالت از دال به مدلول می رود، نویسنده تنها به نشانه می اندیشد که مناسبتی است میان آن دو . خواننده می پندارد که نویسنده، پیش از نهادن قلم بر کاغذ، خوب می دانسته است که چه می خواهد بگوید و بعد با این پرسش روبرو شده است که چگونه آن را بگوید. این برداشت خواننده از این واقعیت برمی خیزد که او تنها با « محصول نهایی» کار نویسنده روبروست . اما ، نویسنده که قلم را به کاغذ نزدیک می کند ، تنها با این پرسش روبروست : با زبان چه کنم؟ در جنگ با زبان، چیزی گفته می شود، چیزی فراتر از نیت نویسنده.

زبان نه ابزار بل موضوع اصلی و هدف است

بارت می نویسد: زبان نه در جانب حقیقت جای دارد نه در جانب ناراستی . در یک آن، در هر دو قلمروست ، از این رو نمی فهمیم جدی است یا نه. و برای فلوبر ، همچون نیچه ، زبان را فاقد هر گونه ضمانت است ، این آغاز بحران مدرنیسم است. به بیان دیگر در زبان، و با زبان نمی توان به چیزها رسید. همانطور که در رمان فلوبر واژگان فاقد مصداق و دور از چیزهایند .بارت اضافه می کند«معنایی وجود ندارد اما رویای دستیابی به معنا وجود دارد .امروز، نویسنده به این دلیل نمی نویسد، بل فقط به دلیل نیاز به معنا می نویسد.چیزی که اکنون، دلالت معناییش می خوانیم». کتاب فلوبربه راستی مخاطبی ندارد .سارتر می گفت :فلوبر برای خودش می نوشت . اما این «خودش» باید کسی می بود، خواننده ای خیالی  که در زمان نگارش سر
وکله اش پیدا می شود؛ بارت به تاکید می گوید که برای فلوبر هیچ مخاطبی وجود نداشت. جهان بووار و پکوشه جهانی است بی پژواک و بی رنگ: جهان زبان .

و هنر فلوبر آفرینش چنین جهانی است . کاری پیشرو، نه تنها در دوران خود، بل برای زمانه ما نیز .گویی زبان هست ، اما انسان نیست. زندگی کدامست؟ زندگی در زبان ادامه دارد و بس .

فلوبر خود می گفت: زندگی حقیر من آنقدر ساده و آرام است که در آن جمله ها حادثه هایند. و بارت می افزاید : این جمله فلوبر تقدیر زندگی او و تاریخ ادبیات ماست. فلوبر از یک سو کار اصلی را ساختن یک جمله می دانست و از دیگر سو این کار را تمام ناشدنی می خواند. او واپسین نویسنده کلاسیک بود و نخستین نویسنده مدرن . کارش جنون بود، نه جنون بیانگری ،تقلید و رآلیسم، بل جنون نگارش، جنون زبان .

 
زبان اصل و تبار نویسندگی است.

و بارت را به معنایی که خود او از نویسنده ارائه کرده است به سادگی می توان نویسنده خواند:  
نویسنده کسی است که مساله اش زبان باشد . یعنی به نظرش زبان آفریینده ژرفنا باشد و نه ابزار و زیبایی . به شوخی یا جدی می گفت که بیمار است چرا که می تواند زبان را ببیند . کارش دیدن بود نه توصیف . 

بررسی ساختاری متن  لذت متن   از کتاب ساختار و تاویل متن بابک احمدی