از برف پناه بر گاهی که چشم می بندی

با سر انگشتان تا پوسته پوسته

به ما می آید پرتقال شب و سیب های صبح

از سینه تو زده ام بیرون سبز مو      با اختلاف بسیار در روز و شب چشم ها

چنان نیستم محسوس که تو گرمی در برف ریزش