حکیم

آن تور که او نمی شناسد   ما را دارا کولا کردی    زیر آفتابه ای کوتاه دست      آب از رویم نپاش      بوی چتر تو می آید   وسط  تنگ شده راهی تند      چار دستی سرت را پایین بده    می طلبد    دهن کج کند پرتِ آب      از تو بر چه نمی آید    کافی است یک کم را به فهم کنی     در زود از هم گیری کف از دنده ها به گیری  به لا هور     و الا به گور  بر نمی گیرد از گرده خاری   کمی سفیدک زده بوی روغن و عطر خوابیده دو بغل   گرفتن تو    با بو به گندگی      بند از حرکت نمی شود   نصفی شب   یک نوع رب    دهان زده   بی جهت از تو می جهد   خدا شاهد است نمی آمدم بی دراز کشی اش در وقت حنجره خروس     که روزی می رسد به دست بیاید   تو ضعیفه به تاز   یا نه    کیشم شو   ببر از زیاده سر پیچی   به این را جنت   نمی رسد از راه   در آخر شکل کوتاه مدت  روی میز    یک خند بزن از پسین توی وان  تابه رخت شب شدن   با پر از خشت ماده به هوا رفت    به توپ فکر نکن   

پشت از خاک به ریزه ای  رد سبو پاره ای    با تمام سیستم از بلندا کم نیست شد با خاک یکسان  قدیسه بسان گرد پای تو راه گرفت   در مدینه    هوای ناجور    شب از بوی تو

حکیم بی پیکر در را  از جور آورد،به فوریت تقسیم، احتیاج  به احوال دارد.