در کم وقتی همین بس که هزار تای دیگر ام مرده تا یکی تو

پراکنده های من اندر جهان ما وقع باز تابی دارد تو در تو

هی چی برا فرا موشی   هم دستی نمی کنه

کجای فکر که نیستی

زنینه ای ام سر به هوا و زمین گرد است

با هشت تا فوت ارتفاع از دهان کلاغ

از هوا به گیر هر چه نفس هایت در نهایت می کشد درد

در حوالی کوه ها و ابر     

پری شانم شایسته ی لب هایت در پناه برف ها

چه قدر بالا آمده باشم

هیچ ات پی دا نیست 

در اجزای مبتلا به دوزخ و آخر تر درجه ی فارن هایت به یازده هزار تا پا گیرایی تن