از اعتقاد پایین تر پنجره شب است
بی از هر چه هنگام از برابری نوکی
سه شنبه ی کلاغ می رسد
بی سیاهی چشم
چمن پا می گیرد از روی هر چه اعصاب می گذارم
زیر سرد آب دوش
می رود
و خاب دارد هر چه درشت به ترز دانه های ریزنده
سمت سوراخ
سو سک ها را کف آب می شورد
پای لیز حمام
رحم ام می شود
مشغولیت از بعد خیابان سمت سیتی سنتر ذهن گزاف اندوه سنگی است
که پایم را بر نمی دارد
آفتاب تاب برداشته
|