معتقد صفر

زای زاری من زا در درازای رد برف آب کرده شده از راه چشم 

گم باش

فایده ی بوسه در تعریف می کشد

با لب های کلفت میان دو ماچ

دیدن تو در یک دفعه است

در فرو انگشت ها انگشت     تو ام گرفته سینه مو

دست ام به زن     با ریتم استخانی سینه

فایده به خاه       با تند این تپش

کمی به شاش

شایسته درخت انگوری است که پشت نه دارد     

و من را سینه می زند

پر از خوش موی باز    در رهایی آخر بار سر در گوش و گردن

برجسته های تنی لخت

مدت عظیمی است در ما میانه شب را می چرخاند گرد

بر واحد ستاره و صدای بنز

و گرد صدای تفنگی ملول

نه بشنو

قرار احتمال بود تو به بینم     در چند صندلی بعد    

چشم انداخته ای      دو تا سیاه داری

دو تا خط به موازی از به هم

دو تا ما می برد از به هم

لای نفس های پوشیده از من ات از پوست ات

اعلام می شود     شب می رسد

و صبح یعنی چشم کم قهوه ای تو

یعنی عصرام نه می خفته در آرام جهت یقه

یعنی دل ام برای تنگ است

در ردیف صبح تر این جهت

ترکانده آفتاب    سمت توالت غربی .        

 

معتقد صفر به درجه ی توالت ام

از دسته سنگ های سفید و شکل قرمز بو