از بهر برای سه نیم دقیقه هم آغوشی روی پل هوایی اتکا

در شب ساعت هشت و نیم به بعد      سه شنبه در میان

سه تاره های درخشان تارم به سر شاهد آمداند

که جایی گیر شب ام    

تا فرا در رسید

به ما دو تا خود اش را لا انداخت        چند تا کوه تا کوه

از پشت سر گرفت ایم  و  خدا تو سر شاهد بود

لب ها به خیسی می رفت  و خرس بزرگ از میان لا پاها خود را می رساند  

بستر اینکه یکی داشتیم       عرق در آوردایم

از خوب هوای دور و بر رودخانه    شور است

و دهان

به سرِ شاهد ها همه فکر ام از سر پل افتاده

همین تا بود