23 تا جمهوری بسته ام تک نفره
بی انجام ریزنده ی درد
تجمع ابر است بر سر بندر
هی چی با همه چی من هم رهی نمی دهد
توی آرام نشسته ی من و سنگ پر نمی شود پرنده
باد بر ابر می خورد .
24 هم این که
رخت های خاب نه دیده مست اند
در ماهی یت جاذبه و تبادل دو تنی بخار کرده
واقعیت کرده ای دارم با پوست کنده شده
در بازی ورق و عرق آورده
جز آن که به دیگری به گویی شب ام را نگه دار
تماس خاه با انگیزه ی سکوی ترانزیتی
هی جده هزار تایر از رد شدن ام سیر مسیر نمی شود .
جبران خلیل جبران
هنگامی که عشق فرا می خواندتان
از پی اش بروید
گر چه راهش سخت و ناهموار باشد
هنگامی که بالهای عشق در بر می گیردتان
خود را در آن بالها رها کنید
گر چه در لابه لای پرهایش تیغ باشد
و زخمی تان کند
و هنگامی که با شما سخن می گوید
باورش کنید
گر چه طنین کلامش
رویاهایتان را بر هم زند
.............................................
تقدیم به شما دوست خوبم ... اگر مایل بودید به عموی پیرتون هم سر بزنید چشم براهتون هستم
سلام
از شعر لذت بردم البته مثل همیشه...پنجشنبه شعر نخواندی...گزارش آن را در هرمز نو بخوان....
سلام
بهتر که خسته نمی شود جاده
رفتن باش همیشه .
من در رفتنم به خدمت
سربازی
خوش حالم ؟
شاید
سلام بر ساجده
جالبه !
خوا ندمت
به دشواری ی
غزلیته
رونالدینیو
عرق سگی
با سه ترجمه شعر به روزم
خیلی صبح زود ه
دقیقن خیلی صبح زوده
سلام بازهم مهربانانه...به ساجده ی عزیز....گاهی وقت ها که فکرمی کنم...البته گاهی وقت ها...می بینم آدم های بزرگ وکوچک زیادی درون کله ام، آمد ورفت داشتن...آدم های کوچک زود رفته اند تا شاید روزی برگردند وبرگرده من به تماشای ستاره ها بنشینند یا شاید بزرگ شوند ...بزرگترازبزرگ....اما آدم های بزرگ هم، زود رفته اند ...کله من یعنی ناما جعفری این قدرکوچک بود که آدم بزرگ ها درونش جا نمی گرفتن...به دیداری باز.تازه امیدوار
کتاب ات را نه دار ام
ممنون از یاد کردن
خوبی که ؟
سلام
راه مرا با خود می برد
با دوچرخه ای که ارابه خدایان است....
قبل از رفتنم می خواهم شما را ببینم – بعد تر در روستای پدری ام منتظرتان هستم.
یا کریم
سلام. آخرین پنجره به روز است. همین را داشته باشید تا عرض کنم...