ماه دی دیده ی من

و ... حضور می بند ام    به وقع    به شده ها    تا چشم چشم می گرد اد حواس می گیرد گرد و چرخان

ماه با موهای بلند از پشت  و کچلی جلو چشمی دارد که کم قهوه ای نیست        ملیح می خندد و گم رنگ است در چار چوب دیر و پری  باران شده روز

تا

لنگر به من زد

از عسه بانیت برای تنگ پسری می غلتد نه آهسته     در ام تند به گیری لاشه از مجال شب به ترف تر

روی بوی انسانی گوزن

ایستاده ای      تکی تنهایی      سر خم در خابی ده ی تن به حالت شکاف

در صاف او     می ترکد لب ام لبا لب اش     بغل های تو گشاد خیس

خلوت ام

در همه میانه یک صدا به کف آ

خلال همه چی که به پی چد لا چی

لا چی ترز است نگه داشته به شرت پیچ که تشخیس خورنده من است

 

 

:}{:

یازده تای این کلمه بو به دنبال می گشت ام لا بغل لا یقه و لا الا لا که به دهن نمی رسد نه می رس اد و لا ول کن است این ریتم بو دهنده فقط می خاست ام که یازده تا نه شود بیشتر در دیالوگ لندن تا بندر تا و تا به تای خاب تا که لا شد و لا ریتم تا

شب بود در اول

نمی افتاد بر ام به داری

ما از این گشته روز  

دیگر روز است

دار ام اذاب از چشم      تو به گیری

با پدر بزرگ ات که می شدی

نه هایت داشتن یک ساعت اشرافیت در لگن است