زای زاری من زا در درازای رد برف آب کرده شده از راه چشم
گم باش
فایده ی بوسه در تعریف می کشد
با لب های کلفت میان دو ماچ
دیدن تو در یک دفعه است
در فرو انگشت ها انگشت تو ام گرفته سینه مو
دست ام به زن با ریتم استخانی سینه
فایده به خاه با تند این تپش
کمی به شاش
شایسته درخت انگوری است که پشت نه دارد
و من را سینه می زند
پر از خوش موی باز در رهایی آخر بار سر در گوش و گردن
برجسته های تنی لخت
مدت عظیمی است در ما میانه شب را می چرخاند گرد
بر واحد ستاره و صدای بنز
و گرد صدای تفنگی ملول
نه بشنو
قرار احتمال بود تو به بینم در چند صندلی بعد
چشم انداخته ای دو تا سیاه داری
دو تا خط به موازی از به هم
دو تا ما می برد از به هم
لای نفس های پوشیده از من ات از پوست ات
اعلام می شود شب می رسد
و صبح یعنی چشم کم قهوه ای تو
یعنی عصرام نه می خفته در آرام جهت یقه
یعنی دل ام برای تنگ است
در ردیف صبح تر این جهت
ترکانده آفتاب سمت توالت غربی .
معتقد صفر به درجه ی توالت ام
از دسته سنگ های سفید و شکل قرمز بو
سلام ساجده جان من بی دعوت امدم اما تو با دعوت رسمی از سوی من تشریف بیاور
چقدر احساس خالی شد
خوبی ؟ ۵ شنبه می بی نم ات شعر خانی ۵ شنبه آخر ماه
درود ... قشنگ بود و خیلی سخت فهمیدنی شدی ...
درست گفتم جملمو ؟
ها جملمو درست گفتی
به این خسته گی ی ۵عصر که عجیب لذت داد شعرتان..خیلی راحت بهش نزدیک شدم...و کلمات اضافه خیلی خیلی کم دارد...و خوب جایی تموم شده...
ممنون ات بی خسته گی
رازناک شروع می شود ...
و بعد گم می گردد !
بخواهم سطر سطر بروم بسیار جا می ماند
خوب است
صیاد می گردمم و لای سطرهایت همیشه کلماتی مرا چراغ می شوند
درود کشمیری
با مقاله ای در کارگران اندیشه بخواندم
مرسی تم از کلمه کردن ات
خوبی ساجده جان شماره ام را که دارید آمدید سر بزنید خوشحال می شوم فاتح کوه ها و صخره ها را ببینم
قربان ات ناهید امی عزییییز
به سر در اوردنیم از تو نبودنی کردی و برگشت ها
آه ای سر از من تو در آوردنی تا باش ام ات مرسی تم تمام
می دانم به خاطراین کارهیچ وقت من رانمی بخشی . احتمالا../ می توانم قیافه ات رادراین لحظه مجسم کنم...بایک فنجان قهوه؟ اما متاسفانه بایدبگویم به توخیانت کرده ام.دریک عصرتابستانی /شاید برایت جالب باشد... عصر که از خواب پا شدم روی تخت بودم؟ چطوری و کی رفته بودم رو تخت؟ ...راستی سلام ساجده
و علیک
زوزهُ زوزه ی نسلی از کسانی ست که حالا بی شباهت به کسان ما نیستند. شبیه حالای ما زوزه می کشیدند. ما که زیر دوش می رویم و زیر گریه می زنیم. زوزه می کشیم. ضجه می زنیم. ترجمه را سه روز مداوم به پایان راندم. به یاد شبی که با مانی محمدی و نیما راد و رحمت حسینی بودیم. ترجمه که تمام شد هذیان های من آغاز شد. بی قراری. ترجمه را برای حسین مکی زاده عزیز فرستادم تا در دیگران منتشر شود. حالا دلم نمی آید بخشی از آن را اینجا نگذارم. شعری که من را به ضجه زدن واداشت.
ساجده کشمیری
به خواندن آن دعوتت می کنم.
شعر هم می خوانم.
با احترام
هست ات ام
سلام
تشریف بیاورید
کمی باهم عسل بخوریم
http://neweshtanha.blogfa.com/
سلام و ادب . به من هم عنایت کنید .