دور ام ایستاده ای و دلم برای هیچ چیز میان مان نمی جنگد
باد تا تو هستم هستم می گوید و می کشد کنار برو
از خیلی
زیر سایه تو چتر بسته ام
بودی و محال که نیست
تابستان شود
بادبادک از بام بدوم
لوار هم باشد
سر انگشت کلاه بدهم چشم
بگیرد نقطه
پایین به کشد رقیب
بروم خیال خوش تنها من ...
می افتم
همه ی راه رفته
ظهر
بسته اند دستانم بی خود شکل
از خیلی زیر سایه
برداشته شده از دفتر های خاب ایده به بیست و چار روزی از اردیبهشت ماه سال هشتاد
از بس زیاده شد عنوان
وقتی باشد من باشدی ام شور انگیز هر زهر ماری که از لندن خراب نه شده به میل من حالا گیج از دوتایی زمین چرخ نمی نمی زند
در تن جمع بسته شده مریض ام امامی با جماعت خانه نرفته
از اعتقاد پایین تر پنجره شب است
بی از هر چه هنگام از برابری نوکی
سه شنبه ی کلاغ می رسد
بی سیاهی چشم
چمن پا می گیرد از روی هر چه اعصاب می گذارم
زیر سرد آب دوش
می رود
و خاب دارد هر چه درشت به ترز دانه های ریزنده
سمت سوراخ
سو سک ها را کف آب می شورد
پای لیز حمام
رحم ام می شود
مشغولیت از بعد خیابان سمت سیتی سنتر ذهن گزاف اندوه سنگی است
که پایم را بر نمی دارد
آفتاب تاب برداشته