سلام. جواب پست قبلیتون رو اینجا می نویسم. ببخشید که با تاخیر شد! دغدغه یک نویسنده که توی وهم و خیال خودش گم شده و از چیزی شبیه درد به خودش می پیچد. دغدغه آنها که مخاطب نوشته هاشان (( خودش )) هستند. دغدغه من و امثال من! دغدغه چه بنویسم و چگونه؟ ... خوب تنش ها هم از همین جا آغاز می شود که در زبان چطور باید به معنا رسید، یا از آن گریخت. (اگر معنایی هم وجود داشته باشد). عمدا یا سهوا. و اما معنا! بی شک جنگ جهانی دوم بر سر همین معنا بود. اما من معتقدم در هر حال باید رسید! یا حداقل نشانه ای، ردپایی یا سر نخی باقی گذاشت. قطعا و قطعا خواننده (به معنای عام) بعد از خواندن یک متن معنا دار!!! ـ در مقایسه با یک متن عادی ـ احساس متفاوتی خواهد داشت و سوال های گوناگونی برایش ایجاد می شود که چرا ... و چگونه ... خوب از نظر نویسنده، خواننده حق دارد که همچین احساسی داشته باشد و حتی مخیر است که متن را نخواند. در هر حال همه ما عادت کردیم که منتظر یک محصول نهایی باشیم و اصلا قانونش هم همین است گویا! با همه این احوال، هنوز احساس می شود که همان بعد ابزاری و زیباشناختی زبان ـ که اشاره کردید ـ غالب بر این سبک جدید یعنی معنا شناختی ( یا معنا گریزی یا هر چیز دیگری که اسمش را می گذارید ) باشد. چون مخاطب هنوز این را می خواهد. و تاکید می کنم هنوز! هنوز پرتقالی ۲۰۶ و ساجده کشمیری و امثالهم برای من تبرئه نشدند! و این هم نشان دهنده این است که خیلی این موضوع برایم جالب و البته حساس است، چون خواه ناخواه وجود دارد! نه اینکه کشته مرده تعصبی ادبیات کلاسیک باشم. اگر چه هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ... باید بیشتر خواند و بیشتر دید. اوه، تصحیح می کنم : باید بیشتر دید ... ......................................... می سقوطیدیم
سلام ارتباط گیریم با کلامت خیلی سخت کم رنگ است . مهم نیست . اگر به کارگاهم سری بزنی و ایده های پیشنهادیت را در مورد بهبودی شهر بنویسی خیلی برایم مهم است . و من ممنونم . موفق باش
سلام ...خواندم
ممنون
باز این صدای چکمه های سیاه پوش بود، و پروانگانی سر در پی او ... ردی از خون به جای نهاد...
یادم باشی به آزادی بگیرمت
سلام
خوشم اومد ولی حالیم نشد .
سر بزن توضیح بده
وبلاگی با این آدرس پیدا نشد
ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه وارد کرده باشید و یا وبلاگ حذف شده باشد
Blog not found
صفحه نخست سایت بلاگفا ثبت این آدرس برای وبلاگ خودتان
[B
سلام. جواب پست قبلیتون رو اینجا می نویسم. ببخشید که با تاخیر شد!
دغدغه یک نویسنده که توی وهم و خیال خودش گم شده و از چیزی شبیه درد به خودش می پیچد. دغدغه آنها که مخاطب نوشته هاشان (( خودش )) هستند. دغدغه من و امثال من! دغدغه چه بنویسم و چگونه؟ ...
خوب تنش ها هم از همین جا آغاز می شود که در زبان چطور باید به معنا رسید، یا از آن گریخت. (اگر معنایی هم وجود داشته باشد). عمدا یا سهوا.
و اما معنا! بی شک جنگ جهانی دوم بر سر همین معنا بود. اما من معتقدم در هر حال باید رسید! یا حداقل نشانه ای، ردپایی یا سر نخی باقی گذاشت. قطعا و قطعا خواننده (به معنای عام) بعد از خواندن یک متن معنا دار!!! ـ در مقایسه با یک متن عادی ـ احساس متفاوتی خواهد داشت و سوال های گوناگونی برایش ایجاد می شود که چرا ... و چگونه ... خوب از نظر نویسنده، خواننده حق دارد که همچین احساسی داشته باشد و حتی مخیر است که متن را نخواند.
در هر حال همه ما عادت کردیم که منتظر یک محصول نهایی باشیم و اصلا قانونش هم همین است گویا!
با همه این احوال، هنوز احساس می شود که همان بعد ابزاری و زیباشناختی زبان ـ که اشاره کردید ـ غالب بر این سبک جدید یعنی معنا شناختی ( یا معنا گریزی یا هر چیز دیگری که اسمش را می گذارید ) باشد. چون مخاطب هنوز این را می خواهد. و تاکید می کنم هنوز!
هنوز پرتقالی ۲۰۶ و ساجده کشمیری و امثالهم برای من تبرئه نشدند! و این هم نشان دهنده این است که خیلی این موضوع برایم جالب و البته حساس است، چون خواه ناخواه وجود دارد! نه اینکه کشته مرده تعصبی ادبیات کلاسیک باشم. اگر چه هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش ... باید بیشتر خواند و بیشتر دید. اوه، تصحیح می کنم : باید بیشتر دید ...
.........................................
می سقوطیدیم
کاش
از
پله.
در می آمدیم از خجالت آسمان.
نمی دیدیم،
خم شدن درخت را.
و این قدر بی گناه نبودیم.
لگد چمن مال شده را
آفتاب هم سبز نخواهد کرد.
آه، آسمان
باران رحمت را، رگبار نکن .
سلام و خواندمت
خوب است که با قلاب بکشمت از زیر متن بیرون . بخوان صدای تو از زیر ناف می آید ...
زیبا بود
تلاشت آقبت به ثمره ای خواهد نشست به نام اعتلای زبان
به حرف سی گوش نده
راه خودت را برو.........و بس
به من سر بزن
سلام بر نویسنده پر تلاش من فقط میگویم اگر ادبیات نبود دنیا نیز مفهومی نداشت.یا حق....
من باید یاد بگیرم چطور مثل تو ساجده شوم و خودم را پشت گوش با صدای چی؟بوسسسسسسسسسسس یک روز از همین روزها میکشمت از بس
وبلاگ جالب اتهستن .. اولین بار هسته که همچین نوشته اویی اومدیده ... واقعا جالبن موفق بشی .
سلام ارتباط گیریم با کلامت خیلی سخت کم رنگ است . مهم نیست . اگر به کارگاهم سری بزنی و ایده های پیشنهادیت را در مورد بهبودی شهر بنویسی خیلی برایم مهم است . و من ممنونم . موفق باش
به روزم ............
اگر بگذارند