تا برف به خورد برگشت می رود باهار
خوب بود گرده ی چرخ خورده چشم را می سوزاند و داغی لب ها
فوت کنی
پشت شده از قوتی لب ها آناناس پُر
سفید دور می شود نا جور سبک و وزن خالص دارد به ته
تک امی تن امی ها رها امی
سلام...سرعت ارتباطات است دیگر...بسیار نزدیکترم...حالا...
لینکت اضافه شد.
در فیلم کافکای سودربرگ، کافکا که از جنایت قصر در شگفت است رو به دکتر قصر می کند. و در پاسخ به گفته ی او که ما به همدیگر شباهت داریم، می گوید: ما هیچ شباهتی نداریم. من سعی کردم کابوس بنویسم ولی شما آن را ساختید.... گذشته از مایقی حرف هایی که کافکا و دکتر قصر به هم دیگر می گویند و اتفاقاتی که در آن جا رخ می دهد. شما را برای خواندن شعری به وبلاگ خودم دعوت می کنم.
با احترام
س.سمیعی
( جوونای قلعه ی پیر ) با روایتی نه چندان کهن از قتل بیست زن بالا بلند به قلم عبدالرضا قراری به روز و منتظر نقد و همصدایی شماست .
سلا م.من سهیل غافل زاده هستم
چنان از خواندن شعر پایینتان سرخوش و مست شدم که جسارتان از نو با حال خودم آن را نوشتم. امید که ناراحت نشوید
خدای در سر شده رو ندیدمی
وهر صدا که از او بود /...جییییغ کشیدمی
نمی ای می ردآم توی ضربه های سر
(سرم درد می کند ...روزی چند تا قرص می خورم...روزی چند تا سر دارم...درد در سر دارم ....سر دارم....صدا دارم)
صدای مرا زد به جانی دنگ گ گ گ
درنگی نه
وا پسی نه
از چه نه ای
حال دست از تنم میرفت
از دست تنم میرفت
از تن /تننم میرفت
شب بود / زنم میرفت
ناگهان جنگ شد...داشت وطنم می رفت
اولش با کسی جنگی نداشتیم
چون نه این ور را گرفته بودیم
نه آن ور را گرفته بودیم
وسط گرفته بودمی
یک گرفتاری شبیه بودن داشت شروع کند
و خاب از راه آب برداشته نمی کند
لازم است خدای دیگری برداشته باشم
بلندم کن
فقط
نه زار مورچه ها نگاهم کنند
از سوراخ سیاه ریزشان می ترسم شان
سرد شده بود
با صدای بال پشه ها می رفت
سرد شده بود
نور از برق پریده چشم
سرد شده بود
خدا از سرم دست بر نمی دارد
خدا ! دستت سرد شده بود
که اسممی در جهنم
(که جهنم هم سرد شده بود)
می خانند
به سوزم با لبت سیاه ترک خورده سر
خدا و سین
زن ااانده را نمیبرم
خدا وسین
دست برداشته ام خدا از سرم
و سین
یکی چشم چپم گریه می کرد
آن جهنم ته
یکی جای سوختن خوبی است
آن جهنم ته
زیر کتک که می خورد جان
تن بگیر
حدس می زنم صبح دیر است
نمی توانم خورشید را ببینم
از من پریده جان از من پریده تن
از تن پریده تن از تن پریده من
از من تنیده من از تن تنیده من
جانم تنیده شد که نه جانت تنیده شد
جانت سیاه شد گند زد به مراسم با شکوه عروسی ام
و شه ری وری موها
توی سرخ ابرهای هر شب از دریا
اول سر گرفته من باش
کلیک روی رگ سیمواره های مست ...
با دوشعر
و مطالبی در مورد نشر کتابهای ادبی بروزم.
منتظرم که ردپای شما را در صفحه ی کامنت ها ببینم...
سلام ساجده جان...آپدیت شد.
زمستان خوشتر
که دلخوشی لااقل به سفیدی
نه بهار دروغین
که هوارمان شده
س ل ا م
منتظر ملاقات شما و دیگر بچه های بندر در نمایشگاه زن در قاب سرشکی بودم
سلام
۲ تا ۱۳ نوروز فستیوال خاک های رنگی و مجسمه های شنی
نیم دایره بندرعباس ( پارک کیش )
با هندنت سرافراز ابیم
سلام
اولین شماره ی ضمیمه ی هنری کاما در نشریه صبا یکشنبه بیست و ششم اسفند منتشر می شه.
قربانت
کامنت سمیعی سر ذوقمان آوردزج. سایه شما هم بالای سر این بلاگ مستدام.
---
هدف خواندن این پست آخرتان نبود. هدف سر زدن بود که به لطف خدا حاصل شد. من الله توفیق. سید دم دمددمی زاده ۳۵/۱۳/۸۶-
نوشته ها رو نمیتونم بخونم
اگر که مرگ از آن دست کارها بکند
مرا به دردترین درد مبتلا بکند
اگر که عشق بگیرد دو دست داغ مرا
که بعد در وسط کوچه ای رها بکند
نمی تواند هرگز، نمی تواند که...
نمی تواند ما را ز هم جدا بکند
نمی تواند...
...
دارد احتمالا سال تازه ای می آید
اما من غمگینم
مثل بچه ای که عروسک هایش را دزدیده باشند
مثل وقتی از خواب می پریدم و
نبودی
«انسان همیشه از طرفی می افتد
که به آن تکیه کرده است»
به زودی به سفری دراز خواهم رفت
شاید این آخرین عیدی باشد
که برای تبریک در وبلاگت کامنت کپی کردم
شاید این آخرین عیدی باشد
که عاشقانه شعرهایم را می خوانی
نترس!
قرار نیست بمیرم
فقط سفری دراز خواهد بود
تا روزی که جهان جای زیباتری برای زندگی باشد
اما فعلا هستم!
هنوز بارهایی روی دوشم است
که باید زمین بگذارم
هنوز زنده ام
هرچند غمگین
هرچند...
عیدت مبارک!
بهار
مبارک
شادی باش
شعرت زیباست .داستانت چی