یک تا بداهه از سر شب پر رکاب

در تعریف کلمه آن قدر می آمد ام که پا در رکاب ام می کشید همی چرخ

همان تور که نمی بی نی        

چرخ به خورد شد ام تا پا گذاشتن در رفت و آمدن دهان های باز

نمی شنوم جز بادی که دهان را کج اکی میل دارد می خورام

به تنه

به جهت ما سوا به ما دو راه داشته باشیم گرد در آخر سر سر آمد و ما یحتاج شکم

هنوز ام کمینه       تا کفایت را کلمه به لا کام  ته به زند

عصر است سوار بر عابر     چرخ است در سر      در تکان و ما توان

دریده ی شب از چراغ های وست راه می رسد در خنده گی نیمه ماه

بر می گرد ام در لب و زاویه های سیاه  با رکاب روی ۸۰ تا ۵ درجه 

      

زود به زودی زودشبی فراز ناک از لب

زودی یکی شبی به فرایت می رسد     اسف با ناک اضافه     دی میان ناف تو خالی

انگشت به بر      وقتی ماه را می بی نی         کجای سر من است

نشسته امن در چشم گرد      به گرد

خلق تو ام     عدم از من پی می ریزد

این نه شکل شگرف زمین است

به گرد

شکل بایسته ی خاک ام جمع آوری شده     در گرد حرامیت فرضی 

فقط فرض نیست    دایره ام       بر

لب های تو کلفت و نازک تف و فراوانی شب 

به رس ام

در من قاطی    که می شوی     چشم گرفته   تویی   نمی گیرام تویی

چرخه ی آخر یدی        روی پوست نازک گردن این دندان یخی را به رعشه رها می اندازد

تا پای شصت اک

سر که به کشی دیدنی است    تنیده ی     یکی تنی رها نمی کند

رها نمی کند       رها نمی است از دهنی تنی

به وال ام گم بی افت ام در سیاهی ها

هی ها ماتیک خورده ی گردن ات حرف از منی می زند در قالبی درشت تر